نجات دختری از دام شیطانی دوست اینستاگرامیش

اینستاگرام - شبکه های اجتماعی

اینستاگرام – شبکه های اجتماعی

در روزهای پایانی فروردین سال 97 دختری 17 ساله به همراه مادرش به شعبه 8 بازپرسی دادسرای تهران آمده و از پسر جوانی شکایت کرد. با تحقیق از وی مشخص شد که پس از گرفتار شدن در دام شیطانی پسر آشنایی به شکل معجزه‌آسایی نجات یافته است.
شاکی:
5 سال پیش زمانی که برادرم زنده بود با پسری به نام بهزاد آشنا شدم که از دوستان برادرم بود. با هم مدتی دوست شدیم و پس از آن چند سالی وی را ندیدم تا این که چند روز پیش اتفاقی در اینستاگرام او را یافتم.
پس از مدت‌ها دوباره ارتباطمان شکل گرفت. هنگامی که فهمید برادرم غرق شده به دیدنمان آمد و در مراسم سوگواریمان شرکت کرد.
به دلیل فوت برادرم حال و روز خوبی نداشتم به همین دلیل بهزاد تنهایم نمی‌گذاشت و بیشتر به دیدنم می‌آمد تا حالم بهتر شود. مادرم هم از دوستی ما خبر داشت. پس از مدتی تصمیم گرفتم این ارتباط را تمام کنم.
روزهای پایانی فروردین بهزاد با من تماس گرفت و خواست همدیگر را برای بار آخر ببینیم تا درمورد موضوع مهمی صحبت کنه.
به دلیل اعتمادی که بهش داشتم به محلی که گفته بود رفتم و هر چه منتظر ماندم نیامد. پس از دقایقی مقابلم خودرویی ایستاد و یکی از سرنشینان درب خودرو رو باز کرد و پیاده شد، به سمت من حمله‌ور شد و به زور مرا داخل ماشین انداخت. ضربه‌ای به سرم زد و من بیهوش شدم و درست چهره‌ی راننده را ندیدم. هنگامی که به هوش آمدم با بهزاد که پشت فرمان بود مواجه شدم. هر چه التماس کردم مرا رها کند فایده‌ای نداشت.
راننده و همراهش به سمت ارتفاعات غرب در حرکت بودند. جوانی که همراه بهزاد بود ازش خواست مرا رها کند ولی بهزاد توجهی به حرف‌هایش نکرد. بهزاد به شدت مرا کتک زد سپس مورد آزار و اذیت قرار داد. هیچ کس صدای ناله و فریادهای من را نشنید تا به کمکم بیاد پسر جوان از دیدن صحنه ترسید و پیاده فرار کرد. سپس مرا در دره‌ای عمیق انداخت تا کشته شوم.
به شدت زخمی شده بودم و هنگام سقوط بر روی درختچه‌ای افتادم و کنار جاده پرت شدم در همان هنگام خانم جوانی که برای کوهپیمایی آمده بود من را دید و با کمک راننده کامیون به بیمارستان برد.
پس از 3 روز بی‌هوشی به هوش آمدم و از پرستار خواستم تا به مادرم اطلاع دهد.
پلیس در این باره تحقیقاتی انجام داد و 2 روز پیش بهزاد را که تحت تعقیب بود شناسایی و بازداشت کرد.
متهم:
دروغ می‌گوید، من قصد ربودن و کشتن وی را نداشتم. من با وی دوست بودم و مدت‌هاست ازش خبری ندارم. از خانه فرار کرده بود و به خانه دوستش رفته بود به همین دلیل از من خواست به مادرش به دروغ بگویم که پیش من است تا تنبیه‌اش نکند.

0 پاسخ

پاسخ دهید

میخواهید به بحث بپیوندید؟
مشارکت رایگان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *